اهل دانشگاهم
روزگارم خوش نیست
ژتونی دارم
سر سوزن شوقی
دوستانی دارم بهتر از شمر و یزید
دوستانی همچون من مشروط
اتاقی که در این نزدیکی است
اهل دانشگاهم
پیشه ام فک زدن است
گاهگاهی می نویسم تکلیف
می سپارم به شما تا به یک نمره ناقابل 20
که در آن زندان است
دلتان زنده شود
اهل دانشگاهم
قبله ام آموزش
جانمازم جزوه
مهرم میز
مشق از پنجره ها می گیرم
همه ذرات فهمم متبلور شده است
درس هایم را وقتی می خوانم که خروس می کشد خمیازه
مرغ ماهی خواب است
عاقبت رفتیم دانشگاه
به محیط خشن آموزش
رفتم از پله دانشگاه بالا و بارها افتادم
من کسی را دیدم که از داشتن نمره ی 10
دم دانشگاه پشتک می زد
بارش اشک از نمره تک
جنگ آموزش با دانشجو
ما نپرسیم که در قیمه چرا گوشت نبود
و اگر هست چرا یخ زده است
کار ما نبست شناسایی مسئول غذا
کار ما شاید اینست که در حسرت یک صندلی خالی
پیوسته شناور باشیم.
نظرات شما عزیزان: